وه! که کارم ز دست مي‌برود

شاعر : فخرالدين عراقي

روزگارم ز دست مي‌برودوه! که کارم ز دست مي‌برود
وآنچه دارم ز دست مي‌برودخود ندارم من از جهان چيزي
چون برآرم ز دست مي‌بروديک دمي دارم از جهان و آن نيز
همچو يارم ز دست مي‌برودبر زمانه چه دل نهم؟ که روان
در بهارم ز دست مي‌بروددر خزان ار دلي به دست آرم
که شکارم ز دست مي‌بروداز پي صيد دل چه دام نهم؟
که نثارم ز دست مي‌برودچه کنم پيش يار جان افشان؟
زان نگارم ز دست مي‌برودنيست جز آب ديده در دستم
غمگسارم ز دست مي‌برودطالعم بين که: در چنين غم‌ها
يار غارم ز دست مي‌برودبخت بنگر که: پاي بر دم مار
بين که کارم ز دست مي‌بروددستگيرا، نظر به کارم کن